1403\09\09 10:11:09


چند روایت باورنکردنی از اتفاقات برخی مهمانی‌های ایرانی!

اخیراً یک ژانر جدید در توئیتر به راه افتاده که کاربران را به اشتراک‌گذاری تجربیات خود از برخورد میزبان در هنگام مهمانی‌ها دعوت می‌کند.

تبلیغات
تعمیر پکیج ⚡ تا تعمیر انواع پکیج دیواری

راهنمای صفر تا صد سرویس و تعمیر پکیج ⚡برای تعمیرات پکیج هزینه نکن⚡ در یک سال گذشته بیش از نفر از کاربران عادی را تعمیرکار پکیج کردیم

برترین‌ها: اخیراً یک ژانر جدید در توئیتر به راه افتاده که کاربران را به اشتراک‌گذاری تجربیات خود از برخورد میزبان در هنگام مهمانی‌ها دعوت می‌کند.

سوال اصلی این چالش، ساده و در عین حال جذاب است: "بدترین رفتاری که از میزبان در هنگام مهمانی دیده‌اید چه بوده؟"

چند روایت باورنکردنی از اتفاقات برخی مهمانی‌های ایرانی!

بسیاری از کاربران در پاسخ به این سوال، لحظاتی آزاردهنده یا عجیب را از مهمانی‌هایشان تعریف می‌کنند، از بی‌احترامی گرفته تا اتفاقات ناخوشایند که فضایی تلخ را رقم زده‌. از عدم پذیرایی مناسب و نادیده گرفتن مهمان‌ها گرفته تا لحظاتی که صاحب‌خانه در شرایطی غیرمنتظره تصمیم‌های عجیبی گرفته است. در این مطلب، به سراغ تجربه‌های واقعی کاربران می‌رویم و داستان‌هایی احتمالا فراموش‌نشدنی را با شما به اشتراک می‌گذاریم.

با ما همراه باشید.

تجربه خواندنی کاربران

*رسم الخط روایات در متن زیر حفظ شده است.

پارسا آغاز کرد: من رو از یه شهر و دو نفر دیگه‌ رو از شهر دیگه دعوت کرد؛ با اصرار زیادش من قرار بود دو روز وایسم و باهم بریم سفر و بقیه قرار بود ناهار بمونن و برن. منم همراه بقیه سوار کرد برد شهر اونا پیاده کرد  غروب...شهری که کسی‌ رو نمی‌شناختم... اون استرس اینکه الان کجا برم هنوز یادمه!

بهروز نوشت: با صاحبخونه رفتیم بیرون غذا بگیریم.

وقتی برگشتیم خونه خانومش گفت چرا با همون لباسهایی که از بیرون اومدید نشستید روی مبل ما؟ پس رفت یه پارچه آورد انداخت روی مبل گفت حالا بشینید. ما هم گفتیم میریم لباس عوض کنیم برمیگردیم. الان چند ساله برنگشتیم.

چند روایت باورنکردنی از اتفاقات برخی مهمانی‌های ایرانی!

ویستا: دوستم شام دعوت کرد و غیر از من دوستای خودشم بودند.

فردای مهمونی یه گروه زد و همه مدعوین تو گروه و دُنگ هر کس رو با شماره کارت نوشت و گفت واریز کنید! من از اون موقع تا حالا روم نشده بهش بگم چرا؟! آخه مگه از مهمون دُنگ می‌گیرن؟!

ساجده هم جالب نوشته: یکی از بدترین‌ها این بوده که طرف شمرده تو این تعداد اومدی خونم و من این تعداد اومدم خونت، پس من این تعداد دیگه باید بیام خونت.

اقدام قابل‌تامل سعید: دوستم با خانومش با هم بحث میکردن و یجورایی دعوای لفظی و اینکه همون رو نصفه شب زدم بیرون از خونشون و دیگه نرفتم اونجا. کسی که احترام همسرشو جلو من نگه نداره احترام من مهمونم نگه نمیداره!

سارا هم از تجربه متفاوتش گفته: عید دیدنی رفتیم خونه‌شون تمام اعضای خانواده با پیژامه در برابر ما که مجلسی پوشیده بودیم ازمون استقبال کردن. آخرین عیدی بود که رفتیم خونه‌شون:))

روایت یلدا که تلخ هم هست: چند روزه این توییت فکرم رو مشغول کرده که کدوم کار فامیلامون از همه بدتر بود تا یاد این افتادم مامانم یکی از فامیلها و عروسش رو پا گشا کرد چه بریز و بپاشی هم کرد موقع ظرف شستن.

طرف به عروسش آبکش آشغالهای ظرفشویی رونشون داد گفت اینارو میبینی، فارس‌ها به این تخم مرغ میزنن میشه کوکو سبزی.

فرشته از یک خرافه قدیمی نوشته: خونه یکی از آشناها رفتم مهمونی، عروس و نوه‌اش اومدند. مادرشوهره پاشد جلوی من تخم مرغ دور سرشون گردوند و شکوند و براشون اسفند دود کرد! گویا هر کی اینا رو می‌‌دید، مادرشوهره همین کار رو می‌کرد! یادم نمی‌ره هیچ وقت...

علی: دعوتمون کرد استانبول که بریم خونش، داداشش هم باهامون اومد. در مجموع سه نفری صد کیلو بار براش از ایران بردیم و در طول سه روز حتی یک وعده غذا بهمون نداد! با داداشش هماهنگ کرده بود که موقع شام و نهار بهانه بیاره و بپیچونه که خونش نباشیم! دو شب گرسنه موندیم و یک شبم بردمون خونه دوستش!

چند روایت باورنکردنی از اتفاقات برخی مهمانی‌های ایرانی!

شیرین هم از یک بی‌احترامی نوشته: یک بار خونه یکی از فامیلای بابام دعوت شدیم. وسط مهمونی خانومه تلویزیون رو روشن کرد و به مامانم وسط صحبت کردن هیس کرد و شروع کرد به حریم سلطان دیدن.

آخر شب هم که داشتیم می‌رفتیم رفت یه بسته گوشت یخ‌زده از فریزر درآورد گفت بشینین براتون کتلت درست کنم. ساعت ده - یازده شب!

فرنوش هم مثل شیرین: دخترخاله مامانم ما رو باغشون دعوت کرد که اونم کمترین امکانات رو داشت؛ مثلا بخاری نداشت و مثل چی تو سرما می‌لرزیدیم. شب بعد از شام جلو همه از شوهرش تشکر کرد گفت خدا خیرت بده گفتی اینا بیان، حال و هواشون عوض شد، باعث شدی از چاردیواری بیان بیرون! 

صدف: خونه‌شون سه تا اتاق داشت، یکی مال خودش یکی مال شوهرش و از اون جالبتر یکی مال گربه‌ش بود! یه شب که رفته بودم اونجا شوهرش تعارف کرد که بمونم.

خودش یهو گفت آخه جا نداریم کجا بخوابه!

معصومه هم نوشت: یه همکاری داشتم که مامان نداشت، چند بار اومد خونمون ناهار، شام، دورهمی. یبار منو ناهار دعوت کرد خونشون توی پونک. وسطای راه بودم زنگ زد گفت ماست و هندونه هم بگیر، حالا من خودمم یه جعبه شیرینی خریده بودم، زنگ خونشونو زدم گفت از سر کوچه یه بسته دستمال کاغذی هم بگیر! پیشمون شدم که چرا اصلا رفتم خونشون.

چند روایت باورنکردنی از اتفاقات برخی مهمانی‌های ایرانی!

و مهسا: دوستم برای نهار دعوتم کرد، با ورودم به خونه‌شون خواهرش شروع کرد داد زدن که غذامون کمه هر کی مهمون دعوت کرده از سهم جوجه خودش به مهمونش بده، منم بهشون گفتم فکر می‌کردم‌ با هماهنگی خانواده دعوتم کرده باشید و از خونه‌شون اومدم بیرون.

. .


بازنشر از : برترینها

خبرهای مرتبط با