1403\01\20 17:01:07
به همه روانآزارهای معروفی که میشناسید، هم واقعی و هم داستانی، فکر کنید. در بیشتر موارد در برابر هر زن «روانآزار»، حدود ۱۰ مرد «روانآزار» (سایکوپاتی) در ذهنها تجسم خواهد شد.
یکی از دلایل تقویت این ذهنیت، شخصیتهای مرد «روانآزار» زیاد در فیلمها است.
البته اگر هالیوود در نسبت دادن خشونت به مردان مقصر است، علم نیز به همان اندازه نقش دارد.
از آغاز تحقیقات در مورد روانآزاری در نیمه اول قرن بیستم، این ویژگی مترادف جنایت خشونتآمیز قرار گرفته که امری بهشدت مردانه است.
البته در سالهای گذشته، درک ما از روانآزاری جزئیتر و دقیقتر شده است؛ رویدادی که نشان میدهد چگونه این برچسب ممکن است برای تعداد بیشتری از افراد از جمله زنان مورد استفاده قرار گیرد.
تعداد افراد روانآزار مشخص نیست زیرا تعریف این اصطلاح دشوار و تشخیص آن دشوارتر است.
به طور کلی، تصور میشود که روانآزاران به دلیل نداشتن احساس دلسوزی و همدردی، بیشتر مرتکب خشونت و فریبکاری میشوند. آنها همچنین میتوانند رفتار ناشایست ظریفتر دیگری مانند استفاده از دیگران برای منافع شخصی خود داشته باشند.
برآوردهای رایج حاکی از آن است که حدود یک درصد مردان ویژگیهای روانآزاری از خود نشان میدهند و این در حالی است که این رقم برای زنان بین ۴ تا ۱۰ برابر کمتر است؛ البته این موضوع در حد یک گمان باقیمانده است.
غیرقابل اعتماد بودن این برآوردها اخیراً توجه دکتر کلایو بادی از دانشگاه آنگلیا راسکین که یک متخصص روانآزاری است را به خود جلب کرده است.
او به «IFLScience» گفت که اگرچه تحقیقاتش روی زنان روانآزار تمرکز نداشته است، اما با بررسی تحقیقات انجامشده، دریافته است که دلیل کمی برای کمتر بودن تعداد زنان روانآزار نسبت به مردان وجود دارد.
بادی بر اساس یک نظرسنجی از کارمندان درباره تجربیات آنها با رؤسا یا همکاران روانآزارشان بر این نظر است که نرخ زنان روانپریش نسبت به مردان حدود یک به ۱.۱۴ است و نه یک به ۵ یا حتی یک به ۱۰ که به صورت معمول مطرح میشود.
بادی بر این نظر است که همه تحقیقات انجام شده در مورد روانآزاری روی مردانی بوده است که در زندان بودهاند. بنابراین همیشه این نگاه وجود داشته است که روانآزارها، مردان جنایتکار هستند.
او گفت فکر میکند که روانشناسان و مردم هنوز درک صحیحی از روانآزاری ندارند.
بسیاری از تحقیقاتی که در دهه ۱۹۴۰ انجام شده بر اساس مقیاس «LSRP» لوینسون بوده است. این مقیاس در سال ۱۹۹۵ بهعنوان یک آزمون برای تشخیص روانپریشی اولیه و ثانویه توسعه یافت.
به گفته بادی، چنین ابزارهایی «لزوما برای شناسایی روانپریشهای غیرجنایتکار یا غیرمرد مناسب نیستند» زیرا «ویژگیهای اساسی روانآزاری را بدون متغیرهای گمراهکننده مرتبط با جنایت و مردانگی ثبت میکنند.»
مقیاسهای مشابه دیگری مانند «PCL-R» نیز طراحی شدهاند، اما مناسب بودن این آزمونها برای تجزیه و تحلیل روانآزاری در زنان بهطور مداوم به چالش کشیده شده است.
یک تحقیق انجام شده در سال ۲۰۰۲ نشان میدهد که مقیاس «PCL-R» کمتر قادر به شناسایی روانآزاری در زنان نسبت به مردان است. این ارزیابی احتمالاً به دلیل تفاوتها در میزان اضطراب و احساسهای منفی در زنان و مردان روانآزار بوده است.
تحقیق دیگری در سال ۲۰۱۷ نشان داد که روانآزارهای هر دو جنس نمیتوانند در یک گروه قرار بگیرند زیرا «زنان روانآزار بیشتر از موارد آزار جنسی رنج میبرند، مشکلات عاطفی بیشتری را بروز میدهند و سطوح بالاتری از خشونت رابطهای را تجربه میکنند.»
بادی با اشاره به تصورات مردانه از روانآزاری، گفت مردانی که دارای رفتارهای نامتعارف هستند «به دلیل انتظارات جنسیتی به احتمال زیاد به عنوان روانآزار شناخته میشوند.»
در مقابل، همه انتظار دارند که جنسیت افراد روانآزار مرد باشد و نه زن.
بنابراین زنانی که روانآزار هستند اغلب در دستهبندیهای دیگر قرار میگیرند.
اما بادی بر این نظر است «بسیاری از ویژگیهای روانآزاری به عنوان ویژگیهای مردانه در نظر گرفته میشوند»، بنابراین وقتی زنان همین ویژگیها را نشان میدهند، «به نوعی به سایر انواع شخصیت نسبت داده میشوند.»
بادی میگوید هنوز هیچ دلیلی وجود ندارد که باور کنیم زنان روانآزار دارای محرکها و انگیزههای متفاوتی نسبت به همتایان مرد خود هستند. او میگوید: «هر دو دوست دارند به مردم صدمه بزنند، اما این کار را به روشهای مختلف انجام میدهند.»
اگرچه تاکنون تحقیق قابل توجهی برای بررسی نحوه بروز روانآزاری در مردان و زنان انجام نشده است، اما بادی بر اساس تحقیقات و مشاهدات خود از تفاوتهای طبیعی در دو جنس به عنوان عامل مؤثر در نحوه رفتار آنها نام میبرد.
این متخصص روانآزاری در ادامه میگوید، زنان به طور متوسط نسبت به مردان قدرت بدنی کمتری دارند و این موضوع باعث میشود تا آنها برای رسیدن به اهداف مطلوب خود به جای خشونت فیزیکی از پرخاشگری، مکر و اغواگری استفاده کنند.
بادی با توجه به تخصص خود یعنی روانآزاری در دنیای تجارت، توضیح میدهد که بسیاری از زنان روانآزار در محیطهای کاری به دلیل انتظارات جنسیتی که از آنها وجود دارد، رفتار خود را تغییر میدهند.
او میگوید، شواهدی وجود دارد که نشان میدهد اگر یک زن روانآزار مانند یک مرد روانآزار رفتار کند، این موضوع به ضرر او تمام میشود، زیرا این رفتار خلاف انتظار مردم است؛ بنابراین «آنها برای پیشرفت باید خشونت را فرو نهند و بیشتر حسابگر، محتاط، منعطف و حیلهگر باشند.»
با وجود این ادعاها، ارائه دادههای علمی محکم که بر تفاوتهای اساسی میان زنان روانآزار و مردان روانآزار تأکید داشته باشد، غیرممکن است.
نتایج یک تحقیق که در سال ۲۰۱۴ بر اساس تصویربرداری از مغز انجام شده است، نشان میدهد که الگوهای فعالیت عصبی زنان روانآزار تا حد زیادی شبیه مردانی است که دارای ویژگیهای مشابه هستند اما کاملاً یکسان نیستند.
این تحقیق نشان میدهد که هنگام پردازش محرکهای عاطفی، زنان روانپریش فعالیت کمتری در مراکز عاطفی کلیدی مغز مانند «آمیگدال» از خود بروز میدهند.
با این حال، زنان زنان شرکتکننده در این تحقیق برخلاف مردان، فعالیت نامتعارفی در ناحیهای از مغز به نام «اتصال آهیانه-گیچگاهی» نشان دادند.
در حال حاضر هنوز مشخص نیست که چگونه این به رفتار تبدیل میشود و ارتباطات عصبی کامل روانپریشی در زنان هم همچنان مبهم است.
موضوعی که مشخص است، این است در حالی که مردان و زنان روانآزار دارای ویژگیهای اساسی یکسانی هستند اما چگونگی ظاهر شدن این ویژگیها میتواند متفاوت باشد.
. .